۱۳۸۷ آذر ۹, شنبه

AnD mE

حالا سهم من از تو , شده خاطره ای از آن خیابان خلوت و ؛
گم شده بین این همه فاصله و روزمرگی !
+
خانوم مصاحبه کننده گویا ارث پدری اش را از ما می خواست و آخر مصاحبه هم که دید ما این ارثشان را نداریم که تقدیم کنیم اخم هایشان تا کجا تو هم بود !
انقدر هم که از من سوال های تخصصی پرسید , مثلا تخصصی ترینش این بود که بلیط نمایش افرای سال پیش را چه جوری گرفتی و چند ساعت توی صف بودی ؟!
آقاهه کلی دوستم داشت ها , اگه قبول نشوم خانومه رای اش را زده !
+
چند وقت پیش ها این پیراهن آقای پدر به طرز عجیبی از زیر آستین تا کمر پاره شده بود , ما به ایشان گفتیم شما نصف نصف حتما مقصر بوده اید که پیراهنتان از پهلو دریده ! , فرمودند ما کمی نظر سوء داشتیم که زود به خودمان آمدیم ! , گفتیم چطور ؟ فرمودند پوتیفار وارد شد ! D:
[ ما خانوادگی خوجحالیم خب ! D: ]
+
دیشب خواب می دیدم رفتم تئاتر بعد آقای بهزاد فراهانی توی سالن راهَم نمیده بعد من هی دارم قسم میخورم که آقای فراهانی من اصن نمیدونستم صندلی شما بود اگرنه بلند می شدم , آخرش هم نذاش برم تو که !
[ اصلا هم ربطی به این نداره که توی اون تئاتر چند هفته پیشی من جای ایشون را به زور توی ردیف اول غصب کردم که ! D: ]