۱۳۸۷ مهر ۲۹, دوشنبه

DrEaM

دنياي من ختم مي شود به آن خيابان خلوت ،
كه من تكيه ميدهم به ديوار ،
و لب هايت مي شود سهم لب هاي من !
+
آقاي خدا ، اگر شما اينجورها كه ميگويند زور داري ، بيا و مردانگي كن ، همين فردا قبل از آنكه من از خواب بيدار شوم مشهد را بياور بيخ گوش ما ، مثلا بگذارش جاي كرج ، باشد ؟!
+
هي من سعي مي كنم دختر خوبي باشم ، غر نزنم ، نق نق نكنم ، صبور باشم ، نقش الهه عجق و متانت و صبر و اين ها را برايت بازي كنم ، اما نمي شود گاهي ، هرجا ديدي من آن نقاب الهه صبر را كنار زدم شما به روي خودت نياور !
( ديگه لازم نيست كه بگم مخاطب خاص داشت كه ؟! )
+
آقاي فاصله دقيق حساب و كتاب روزهاي پ ر ي و د من را دستش گرفته ، هميشه روز اولش كه من رو به قبله هستم تصميم مي گيرد بيايد من را ببيند ، اين وقت شناسي حساب مي شود فكر كنم ! D:
+
دوست هاي خانوم من خيلي خوب ميدانند كه كوچكترين حرفي كه به مذاق من خوش نيايد باعث مي شود به يك هيولاي وحشتناك تبديل بشوم !
بعد همين من كه انقدر زود بهم بر ميخورد و عصبي مي شوم انقدر جلوي دوستان مذكرم انعطاف به خرج ميدهم كه گاهي خودم هم تعجب مي كنم چه جوري مي شود كه اينجوري مي شود !
+
بعد از بحث و تبادل نظرهاي فراوان با خانوم صورتي به اين نتيجه رسيديم كه تنها چيزي كه باعث مي شود من يك روز بروم شوهر كنم فقط و فقط ظرف هاي رنگي رنگي ِ آن مغازه خوشگله مي باشد !

۱۳۸۷ مهر ۱۰, چهارشنبه

LeMoN

خاطرات چیزهای وحشتناکی هستند !
مخصوصا اگر مربوط به یک عدد خانوم دیگر باشند و توی ذهن یک آقای دیگر و شما هم یک عدد انسان/خانوم حسود !
و گاه آدم باید به آقای فاصله بگوید که اس ام اس اشتباهی ِ‌ خوش و خرم من وقتی شما دچار پر.یود روحی میباشی درست همان اس ام اس اشتباهی ِ دارای حس نوستالژیک شما می باشد !
( و اگر کسی نفهمید مهم نیست ، من خودم هم نفهمیدم اما امیدوارم مخاطب خاص ! فهمیده باشد ! )
+
اینجانب آذر ماه میروم که مصاحبه عملی داشته باشم در راستای کارگردان شدن ، از همین حالا رو به هر قبله ای که می پرستید اینجانب را دعا می کنید ، اگر آن روز آقای مصاحبه کننده از دنده چپ برخواسته باشد و از قیافه من خوشش نیاید و من را رد کند و این ها از چشم شما می بینم ، گفته باشم ! ؛ و این را هم گفته باشم که آه و نفرین من گیراست و دیگر خود دانید !
+
هر اطلاعاتی در رابطه با این آزمون دارید به ما بگویید ، این طلب یاری است !
+
از آن زمانی که من یادم می آید در خانواده و اقوام ما رسم بوده قیافه من را به هنرپیشه های مختلف نسبت بدهند ، جالب ترینش هم شبیه کردن من به آقای پارسا پیروزفر بوده از جانب عمو جانمان !!! ( بعده ها خودش در خفا به ما گفت لب هایش مد نظر بوده که باز ما زیر بار نرفتیم ! ) حالا از وقتی که ما این آزمون را قبول شده ایم اقوام فکر می کنند گفتن این شباهت ها ما را وارد دانشگاه می کند ، این شده که الان من شبیه خانوم ها گلشیفته فراهانی و مهراوه شریفی نیا می باشم ! D:
+
من خیلی وقت پیش ها رفتم این کتاب بیوتن را با شک و تردید خریدم بعد درست وسط داستان که من گیر کرده بودم 7 صفحه نداشت !
الان هم چون زندگی خرج دارد اگر برایم نخرید نمیروم دوباره بخرم !