۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه

...

گاهي هم آدم سعي مي كند سرجاي خودش پيدا شود دوباره !

۱۳۸۷ بهمن ۲۲, سه‌شنبه


احساساتم را ميگذارم كنار ، براي آن روزي كه از تو بگويم اما حرفي از دلتنگي و دوري نباشد !
+
خب اين روزها كتاب نميخوانم ، فيلم نمي بينم ، تئاتر و نمايش كه هيچ ، نمي نويسم ، جواب زنگ ها و اس ام اس ها را نميدهم ، سراغ كسي را نمي گيرم ، نشسته ام گوشه ي تاريك ِ خودم و پشت كرده ام به همه دنيا ، فعلا اين لاك بدخلقي را كشيده ام روي خودم !
+
بي حوصله كه باشي اين موهاي فرفري مي شوند دردسر ، الان اينجانب يك عدد الهام خانوم ِ وزوزي مي باشم كه از فنرهاي دوست داشتني ام خبري نيست !

۱۳۸۷ دی ۷, شنبه

SoMeTiMe

این روزها زیاد می خوابم , نه که خیال کنی تنبل شده ام , نه ... بیدار که هستم بوی دلتنگی [چیزی بین بوی کبریت سوخته و بوی آن گل سرخی که از تو دارم] , می پیچد توی سرم , دیوانه می شوم , می خوابم !

۱۳۸۷ آذر ۹, شنبه

AnD mE

حالا سهم من از تو , شده خاطره ای از آن خیابان خلوت و ؛
گم شده بین این همه فاصله و روزمرگی !
+
خانوم مصاحبه کننده گویا ارث پدری اش را از ما می خواست و آخر مصاحبه هم که دید ما این ارثشان را نداریم که تقدیم کنیم اخم هایشان تا کجا تو هم بود !
انقدر هم که از من سوال های تخصصی پرسید , مثلا تخصصی ترینش این بود که بلیط نمایش افرای سال پیش را چه جوری گرفتی و چند ساعت توی صف بودی ؟!
آقاهه کلی دوستم داشت ها , اگه قبول نشوم خانومه رای اش را زده !
+
چند وقت پیش ها این پیراهن آقای پدر به طرز عجیبی از زیر آستین تا کمر پاره شده بود , ما به ایشان گفتیم شما نصف نصف حتما مقصر بوده اید که پیراهنتان از پهلو دریده ! , فرمودند ما کمی نظر سوء داشتیم که زود به خودمان آمدیم ! , گفتیم چطور ؟ فرمودند پوتیفار وارد شد ! D:
[ ما خانوادگی خوجحالیم خب ! D: ]
+
دیشب خواب می دیدم رفتم تئاتر بعد آقای بهزاد فراهانی توی سالن راهَم نمیده بعد من هی دارم قسم میخورم که آقای فراهانی من اصن نمیدونستم صندلی شما بود اگرنه بلند می شدم , آخرش هم نذاش برم تو که !
[ اصلا هم ربطی به این نداره که توی اون تئاتر چند هفته پیشی من جای ایشون را به زور توی ردیف اول غصب کردم که ! D: ]

۱۳۸۷ مهر ۲۹, دوشنبه

DrEaM

دنياي من ختم مي شود به آن خيابان خلوت ،
كه من تكيه ميدهم به ديوار ،
و لب هايت مي شود سهم لب هاي من !
+
آقاي خدا ، اگر شما اينجورها كه ميگويند زور داري ، بيا و مردانگي كن ، همين فردا قبل از آنكه من از خواب بيدار شوم مشهد را بياور بيخ گوش ما ، مثلا بگذارش جاي كرج ، باشد ؟!
+
هي من سعي مي كنم دختر خوبي باشم ، غر نزنم ، نق نق نكنم ، صبور باشم ، نقش الهه عجق و متانت و صبر و اين ها را برايت بازي كنم ، اما نمي شود گاهي ، هرجا ديدي من آن نقاب الهه صبر را كنار زدم شما به روي خودت نياور !
( ديگه لازم نيست كه بگم مخاطب خاص داشت كه ؟! )
+
آقاي فاصله دقيق حساب و كتاب روزهاي پ ر ي و د من را دستش گرفته ، هميشه روز اولش كه من رو به قبله هستم تصميم مي گيرد بيايد من را ببيند ، اين وقت شناسي حساب مي شود فكر كنم ! D:
+
دوست هاي خانوم من خيلي خوب ميدانند كه كوچكترين حرفي كه به مذاق من خوش نيايد باعث مي شود به يك هيولاي وحشتناك تبديل بشوم !
بعد همين من كه انقدر زود بهم بر ميخورد و عصبي مي شوم انقدر جلوي دوستان مذكرم انعطاف به خرج ميدهم كه گاهي خودم هم تعجب مي كنم چه جوري مي شود كه اينجوري مي شود !
+
بعد از بحث و تبادل نظرهاي فراوان با خانوم صورتي به اين نتيجه رسيديم كه تنها چيزي كه باعث مي شود من يك روز بروم شوهر كنم فقط و فقط ظرف هاي رنگي رنگي ِ آن مغازه خوشگله مي باشد !

۱۳۸۷ مهر ۱۰, چهارشنبه

LeMoN

خاطرات چیزهای وحشتناکی هستند !
مخصوصا اگر مربوط به یک عدد خانوم دیگر باشند و توی ذهن یک آقای دیگر و شما هم یک عدد انسان/خانوم حسود !
و گاه آدم باید به آقای فاصله بگوید که اس ام اس اشتباهی ِ‌ خوش و خرم من وقتی شما دچار پر.یود روحی میباشی درست همان اس ام اس اشتباهی ِ دارای حس نوستالژیک شما می باشد !
( و اگر کسی نفهمید مهم نیست ، من خودم هم نفهمیدم اما امیدوارم مخاطب خاص ! فهمیده باشد ! )
+
اینجانب آذر ماه میروم که مصاحبه عملی داشته باشم در راستای کارگردان شدن ، از همین حالا رو به هر قبله ای که می پرستید اینجانب را دعا می کنید ، اگر آن روز آقای مصاحبه کننده از دنده چپ برخواسته باشد و از قیافه من خوشش نیاید و من را رد کند و این ها از چشم شما می بینم ، گفته باشم ! ؛ و این را هم گفته باشم که آه و نفرین من گیراست و دیگر خود دانید !
+
هر اطلاعاتی در رابطه با این آزمون دارید به ما بگویید ، این طلب یاری است !
+
از آن زمانی که من یادم می آید در خانواده و اقوام ما رسم بوده قیافه من را به هنرپیشه های مختلف نسبت بدهند ، جالب ترینش هم شبیه کردن من به آقای پارسا پیروزفر بوده از جانب عمو جانمان !!! ( بعده ها خودش در خفا به ما گفت لب هایش مد نظر بوده که باز ما زیر بار نرفتیم ! ) حالا از وقتی که ما این آزمون را قبول شده ایم اقوام فکر می کنند گفتن این شباهت ها ما را وارد دانشگاه می کند ، این شده که الان من شبیه خانوم ها گلشیفته فراهانی و مهراوه شریفی نیا می باشم ! D:
+
من خیلی وقت پیش ها رفتم این کتاب بیوتن را با شک و تردید خریدم بعد درست وسط داستان که من گیر کرده بودم 7 صفحه نداشت !
الان هم چون زندگی خرج دارد اگر برایم نخرید نمیروم دوباره بخرم !

۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

MyStErIoUs

برای دوست داشتن کسی همین بهانه بس ،
که وقت رفتن چشم هایش خیس شود و حساسیت را بهانه کند !